باد آمد و برد واژه ها را از دفتر آبدیده ی ما


دیگر به سکوت شب نپیچد بوی غزل از جریده ی ما

فریاد سکوتمان بلندست در پچ پچ دیر ساله ی دشت


اسطوره ی ضجه های تلخست تاریخ ستمکشیده ی ما

آنسوی تبسم صبوری پژواک شکستن دل ماست


خشمی که هنوز پا فشرده است در مشت زبان بریده ی ما

آشفتگی درون ما را دریا نکند به قصه باور


آشوب جزیره های خونست جاری به خلیج دیده ی ما

پای آبله آمد از ره دور چاووش نسیم گل دریغا


پرورده ی سیم خار دارست آزادی نو رسیده ی ما

اشکی به مزار ما نیفشاند با آنکه هوای گریه اش بود


در حیرتم آسمان چه خواهد از جان به لب رسیده ی ما

آنگونه بخواب بویناکیم کآلوده ی ماست جامه ی خاک


ترسم تن لحظه ها بپوسد در سایه ی آرمیده ی ما

تا قمری سوگوار جنگل در حسرت نوحه ای بموید


غمباد هزار ساله گل کرد در حنجره ی سپیده ی ما

مهتاب هنوز غصه میخورد از خواب دریچه که یک شب


باد آمد و برد واژه ها را از دفتر آبدیده ی ما ...